نگاهی به سروده های نزاری قهستانی
حکیم سعدالدّین بن شمس الدّین بن محمد نزّاری بیرجندی قهستانی از شاعران معروف قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجری است. عنوان حکیم را در زمان زندگانی خود یافته بود. برخی تذکره نویسان نام او را به غلط «نعیم الدّین» و «نسیم
نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
حکیم سعدالدّین بن شمس الدّین بن محمد نزّاری بیرجندی قهستانی از شاعران معروف قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجری است. عنوان حکیم را در زمان زندگانی خود یافته بود. برخی تذکره نویسان نام او را به غلط «نعیم الدّین» و «نسیم الدّین» و نام پدرش را جمال الدّین نوشتهاند. «نزّاری» که شاعر آن را در همهی شعرهای خود به عنوان تخلص به کار برده، در حقیقت عنوان خانوادگی اوست و این که بعضی تصور کردهاند شاعر به سبب لاغر و نزار بودن چنین نامی را اختیار کرده درست نیست. وی پسر عمّی هم نام خود یعنی «سعدالدّین» داشته که او هم عنوان نزّاری داشت و در دربار شاهان آل کِرت صاحب مقامی ارجمند بود و نزّاری به نام این پسر عمّ در شعرهای خود اشارتهایی دارد و این نشان میدهد که «نزّاری» در خاندان وی برای دیگر افراد نیز به کار میرفته، منتهی شاعر از آن به صورت تخلص شاعرانهی خود استفاده کرده است. این عنوان بیتردید به سبب انتساب یا اعتقاد این خاندان به «المصطفی لدینالله» مشهور به «نزّار» پسر المُستَنصر بالله فاطمی بوده است، و اگر چه معلوم نیست که نزّاری قُهستانی عنوان داعی اسماعیلیه (چنان که بعضی مأخذها ذکر کردهاند) داشته، اما مسلّم است که او و خانوادهاش از اسماعیلیان مشهور در قُهستان بوده و سمت پیشوایی داشتهاند.
نزّاری نزدیک به سال 650 هجری ولادت یافت، یعنی مقارن تاریخی که هولاگوی مغول برای برانداختن اسماعیلیه و اتمام فتح ایران مأمور شده بود. با این حال خاندان نزّاری بر مذهب خود باقی ماند و شمس الدّین بن محمد پدر شاعر به تربیت او همت گماشت. نزّاری در جوانی ادبیات و دانشهای متداول زمان را در قُهستان فرا گرفت و از عهد شباب به خدمتهای دیوانی پرداخت و سفری به اصفهان، تبریز، ارّان، گرجستان، ارمنستان، باکو، اردبیل، و اَبهَر کرد که دو سال به درازا کشید و سپس به قهستان بازگشت و تأهل گزید. در همین سفر به اصفهان به رکاب خواجه شمس الدّین صاحب دیوان پیوست و چند بار او را مدح گفت.
نزّاری در خدمتهای دیوانی تا حد وزارت پیش رفت ولی بعد از چندگاه از دیوان طرد شد و به مصادرهی اموال دچار گردید و از آن پس دهقانی را پیشهی خود ساخت. وفات او را 720 و 721 ذکر کردهاند و در شهر بیرجند به خاک سپرده شد. وی علاوه بر صاحب دیوان جوینی بعضی از بزرگان سیستان و خراسان و مخصوصاً پادشاهان کِرت را در اشعار خود ستوده است. کلیات دیوان نزاری مشتمل است بر قصیده، غزل، ترکیب بند، ترجیع بند، قطعه و مثنویهای دستورنامه و ادب نامه به بحر متقارب، سفرنامه به بحر رمل، اَزهَر و مَزهَر بر وزن و به تقلید از شیرین و خسرو، مناظرهی روز و شب و مکاتبات منظوم. مرتبهی وی در شاعری متوسط و در آثارش شعرهای خوب و سست و غَث و سَمین در پی هم میآید. نزاری از خاقانی و سعدی چندین بار استقبال نموده و حافظ چند غزل از او را جواب گفته است. از اوست:بسیار عمرها و بسی روزگارها *** بگذشت و کارها بنگشت از قرارها
وضعی نهادهاند ز مبدای کن فکان *** کآن وضع مندرس نشود در هزارها
زد منجنیق دور بسی چرخ تیز گرد *** برجی هنوز رخنه نشد زآن حصارها
بر نقطهی وجود که عشق است نام آن *** از ذوق میکنند فلک ها مدارها
بسیار خشت کالبد جان آدمی *** بر هم نهاده چرخ و فروریخت بارها
دانی چراست این همه اضداد و اختلاف *** تا عاقلان دور کنند اعتبارها
کز خاک خون سرشتهی بی چاره آدمی *** باد فنا چگونه برآرد دمارها
که دیدهای که چو من در فراق یار بسوخت *** بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت
مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا *** اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت
غم تو صاعقهای در میان جانم زد *** که ترّ و خشک وجودم به اعتبار بسوخت
سرشک دیده چنان میرود ز سوز جگر *** که قطره قطرهی چون ژاله در کنار بسوخت
نفس نفس که برآمد ز حلق پر دودم *** ز تاب آتش آهم شراروار بسوخت
چنان دماغ دلم از تف سموم خیال *** بسوخته است که هم خواب و هم قرار بسوخت
بسوزد آتش دوزخ وجود عاصی را *** چنان که جان نزاری ز هجر یار بسوخت
اگر دست واگیری از کار من *** نماند ز من جز من ای یار من
مگر هم تو رحمت کنی ورنه بس *** چه خیزد ز گفتار و کردار من
سرم را ز دست عنایت بپوش *** مگر از قدم برکشی خار من
وگر گرد عالم بگردانیام *** بجز کوی تو نیست هنجار من
تو بیرون بر از من مرا زآن که نیست *** سفر کردن از خویشتن کار من
بجز روی تو نیست محراب دل *** بجز نام تو نیست تکرار من
مکن سرگرانی که تدبیر نیست *** به بازوی عقل سبکبار من
نه آخر نزاریِّ زار توام *** ببخشای بر نالهی زار من
ما کافر عشقیم مسلمان دگر است *** ما مور ضعیفیم سلیمان دگر است
از ما رخ زرد و جامهی پاره طلب *** بازارچهی قصب فروشان دگر است
بر درگه عشق گر مرا بار افتد *** کاری بکنم که پرده از کار افتد
سجادهی پرهیز چنان افشانم *** کز هر تارش هزار زنّار افتد
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}